باران...
تلنگر مي زند بر شيشه قلبم
صداي چك چك باران
همان باران كه مي بارد
گهي غم يا گهي
نغمه شيداي بي ياران
صداي چك چك باران
دلم را سخت مي كوبد
نمي دانم كه برخيزم
و يا يك پرده غفلت ، به روي ديده آويزم
ولي نه ...
او كه مهمان است
و مهمان را قدم بر ديده جان است
دلم را بر تو بگشايم
خبر از يار من گو و قدم بر ديده ام بگذار
كه من مشتاق ديدارم
نظرات شما عزیزان:
[ چهار شنبه 4 دی 1392برچسب:, ] [ 8:11 ] [ بانوي كوچك ]
[ 1 نظر
]