دلتنگم ، دلتنگتر از هميشه
حتي دلتنگتر از روزي كه پرستوها از خانه ي ما كوچ كردند و رفتند.
حتي دلتنگتر از روزي كه زير باران پاييزي قدم زدم .
و ميان چشمان متعجب عابران ، برگهاي زرد و خسته را از زير پاهاي آنها جمع ميكردم.
حتي دلتنگتر از روزي كه ماهي كوچك تنگ بلورين ، آخرين نفسهايش را هديه آب كرد.
و براي هميشه تن سردش را روي آب جا گذاشت.
دلتنگم و ابر چشمانم خيال باريدن دارد.
سر به كدامين شانه نهم تا عقده ي دل بگشايم؟
كاش آغوش خدا را داشتم.
نظرات شما عزیزان: